جنایات صدام 3
گاو صدام
صدام دارای مزارعی است که در آنها، گاو، گوسفند و انواع حیوانات دیگر را پرورش میدهد. صدام گاوی داشت که آن را از انگلستان آورده بودند. هیکل زیبایی داشت. این گاو حامله شد و روز وضع حملش فرا رسید. مسئول زایمان گاو، دامپزشکی به نام «سلیم محمد» بود. زایمان گاو با مشکل مواجه شد و این پزشک برای نجات آن گاو و جنین، تمام سعی و تلاش خود را به عمل آورد؛ اما موفق نشد و گاو و گوساله هردو تلف شدند. هنگامی که صدام باخبر شد، از کوره در رفت و گفت: «این دامپزشک خائن را بیاورید.»
دامپزشک نگون بخت را دست بسته آوردند. صدام دستور داد او را در محوطهء قصر بیندازند. سپس خود سوار بر اتومبیل شد و سر آن دامپزشک بیگناه را زیر گرفت و له کرد و او در جا مرد. او به خاطر مردن گاوی بیارزش، خشمگین میشود و پزشکی را میکشد. حال تصور کنید چنین شخصی با مردم خود چه رفتاری میتواند داشته باشد.
زن زیبا
یک بار با قیافهء ناشناخته همراه صدام بودم. تقریبن ساعت 8 بعد از ظهر در منطقهء المنصور بودیم. صدام، زن جوانی را دید و از او خوشش آمد. آن زن همراه همسرش بود. صدام به محافظان خود دستور داد که آن مرد بینوا را بیاورند. هنگامی که او در مقابل صدام ایستاد، با لهجهای محلی به او گفت: «وای بر تو، این زن را که با او قدم میزنی، از کجا آوردهای؟»
آن مرد وقتی صدام را شناخت گفت: «جناب رئیس، این زن، همسرم است.»
صدام به او گفت: «ساکت باش دروغگو.»
بعد به محافظان خود دستور داد او را دستگیر کنند. این شخص دستگیر شد و به نقطهء نامعلومی برده شد. بعدن فهمیدم که اعدامش کردهاند. اما آن زن را به قصر صدام آوردند. صدام چند شبی را با او گذراند. سپس توسط محافظان نزدیکش، او را سر به نیست کرد.
دختر شایسته عراق
هر سال به شیوهء کشورهای اروپایی، در میان کارمندان دولت، مسابقهای برای انتخاب ملکهء زیبایی ترتیب داده میشد. یک سال، فائزه دختر جوانی که واقعن زیبا بود، ملکهء زیبایی شد. وقتی صدام او را در صفحهء تلویزیون مشاهده کرد، شیفتهاش شد و دستور داد او را به حضورش آورند، البته به شیوهای که لطمهای به منزلت رئیس وارد نشود. یکی از محافظان او رفت و یک ساعت بیشتر نگذشت که آن دختر بینوا را به حضور صدام آوردند. فائزه با دیدن صدام بر خود میلرزید؛ اما صدام او را آرامش داد و گفت: «شما میهمان من هستید.»
دختر جوان وقتی از نیت پلید صدام آگاه شد، شروع به گریه کرد؛ اما صدام او را رها نکرد. بعد از مدتی که کارش با این دختر تمام شد، او را به «کامل حنا» سپرد. کامل حنا میدانست منظور رئیس چیست. نیمه شب، فائزه را در یک خیابان خلوت بغداد رها کردند، سپس یکی از محافظان صدام با اتومبیل او را زیر گرفته و جسدش را له کرد و بعد هم جسد بیجان او را در وسط خیابان رها کردند.
انتقام قصر ویران شده
سال 1991 بود. بر بلندیهای قصر صدام که توسط حملات هوایی متحدین ویران شده بود ایستاده بودیم. صدام به قصر ویران شده و اسباب و وسائل و اتومبیلهایی که همگی از نوع مرسدس بنز بودند، نگاه میکرد. خشم و غضب در چهرهء عبوساش آشکار بود. همگی سران رژیم نظیر روکان تکریتی، شبیب تکریتی، صدام کامل، حسین کامل و . . . نیز ایستاده بودیم. قبل از آنکه صدام کلامی بر زبان آورد، محافظانش فهمیدند که رهبر بزرگ اعراب! چه میخواهد. به سرعت دست به کار شدند تا خواستهء رهبر بزرگ را برآورده سازند. حدود 30 نفر از انقلابیون شیعه را از زندان آوردند و آنها را به صف کردند. صدام نگاهی به این افراد انداخت. آنگاه با اسلحهء اتوماتیک کوچک خود، پی در پی به سمت آنها تیراندازی کرد و آنها را درو نمود. تعدادی از مأموران صدام، جنازهها را از صحنه بیرون بردند و تعداد دیگری، کفشهای رهبر بزرگ! را که قطرههای خون به آن پاشیده شده بود، پاک کردند.
آتش خشم صدام همچنان زبانه میکشید. محافظان با سرعت رفتند و 30 نفر دیگر را آوردند. با این عده نیز همان گونه رفتار شد. صدام میکشت؛ بدون اینکه حرفی بزند. با این مقدار خون هم سیراب نشد. این بار انقلابیون کرد را آوردند. حدود 50 نفر با لباسهای و قیافهء کردی؛ مقاوم و قهرمان. یکی از آنها آب دهان به صورت صدام انداخت. صدام او را از بقیه جدا کرد. با سرعت دیوانهواری بقیه را کشت. باز جنازهها را بردند. آنگاه نگاهی به چهرهء آن قهرمان کرد که آب دهان به صورتش انداخته بود کرد. آن قهرمان کرد بار دیگر آب دهان انداخت. صدام دیوانه شده بود. بنزین خواست. به محافظانش دستور داد که این مرد را مجبور به نوشیدن بنزین کنند. سپس گلولهای به شکم این مرد شلیک کرد. زبانههای آتش، سرتا پای این قهرمان کرد را فرا گرفتند. صدام با تأمل به این منظره نگاه میکرد. آنگاه خندهء بلندی سر داد. سپس سرش را بالا گرفت و گفت: «خیانتکارها، مزدوران ایران و اسرائیل.»
دیدار با شیوخ
یکی از روزهای جنگ با ایران، یکی از شیوخ خلیج فارس (قطر) از عراق دیدار کرد. من در فرودگاه از او به جای صدام استقبال کرد. طبق معمول نفهمید که صدام بدلی هستم. هنگامی که عازم استقبال از این شخص بودم، صدام به من گفت که به گرمی از وی استقبال نکنم و کمی از خود ناراحتی بروز دهم. طبق دستور عمل کردم و بعد از آن، در روز دوّم، صدام در یک جلسهء رسمی با او دیدار کرد. اعضای هیأت دولت همراه او و تعدادی از وزرای عراقی در جلسه حضور داشتند. من نیز با قیافهء ناشناخته حاضر بودم. صدام به آن شیخ گفت: «ما در مقابل مجوسان (ایرانیها) از شما دفاع میکنیم و هر روز جوانان ما کشته میشوند، آنگاه شما در خواب خوش هستید.»
میهمان صدام با آزردگی جواب داد: «جناب رئیس، ما چه باید بکنیم؟»
صدام که خشم و غضب تمام وجودش را فرا گرفته بود گفت: «به تو خواهم گفت؛ اما به طور خصوصی.» سپس دستور داد همهء وزرای عراقی و هیأت همراه جلسه را ترک کنند. دستور اجرا شد. صدام و میهمان و چند محافظ باقی ماندند. شخص میهمان با تعجب به صدام نگاه میکرد و در جای خودش میخکوب شده بود. حتا نمیتوانست حرف بزند. صدام گفت: «حالا میخواهی به تو بگویم که چه باید انجام دهی؟»
«صباح مرزة» پشت سر صدام ایستاده بود. صدام به او گفت: «صباح، لباسهایش را از تنش بیرون آور.»
میهمان صدام گیج و مبهوت شده بود. گفت: «میخواهی چه بکنی؟»
صدام گفت: «کاری که یاد بگیری به بزرگانت احترام بگذاری، ای بزدل ترسو!»
صباح مرزة، برخی از لباسهای او را از تنش بیرون آورد. میهمان شروع به التماس کرد تا اینکه صدام از او درگذشت و قصدش را عملی نکرد. سپس به او گفت: «اما دفعهء بعد، وای بر تو.»
صدام از هیچ کوششی فروگذار نکرد تا اینکه باطن مرا نیز چون خودش کند و من هم چون او یک جنایتکار حرفهای و قاتلی بشوم که کشتن و شکنجهء دیگران باعث آرامش خاطرم شود و در عین حال به عنوان یک انسان امین و دارای اخلاق پسندیده خود را جلوه دهم؛ از این رو از جمله آموزشهایی که دیدم، آموزشهای روحی - روانی بود. من میبایست فیلمهایی بسیار وحشتناکی را از آشیو استخبارات (اطلاعات) عراق را تماشا میکردم.
فیلم یکم
مردی را نشان میداد که بر روی یک صندلی نشسته است و دست و پایش را بستهاند. مرد تنومندی میآید و نقابی بر چهره دارد و تنها چشمانش پیداست. آن مرد غولپیکر چاقویی در دست دارد. چاقو را در چشم راست مردی که بر صندلی نشسته است فرو میبرد و چشم او را از حدقه بیرون میآورد. آن مرد بینوا فریاد میکشد و میخواهد که به او رحم کند، اما آن وحشی ضربهء دیگری به چشم چپ او میزند و آن را هم از حدقه درمیآورد. فریادهای این مرد بیشتر میشود. کمک میخواهد و از درد به خود میپیچد. آن وحشی مقداری نمک میآورد و به چشمان او میپاشد. او از شدت درد فریاد میزند و رگهای گردنش متورم شده، از شدت درد میخواهد پاره شود. هیچ فریادرسی نیست. آن وحشی سنگدل، سپس مقداری نفت میآورد و بر سر این مرد میریزد. آنگاه آتش را روشن میکند. مرد در آتش میسوزد و اندکی بعد جز خاکستر از او باقی نمیماند.
فیلم دوّم
مردی تقریبن 30 ساله، گندمگون و با چشمان سیاه و درشت و بینی پهن، بر یک ستون فلزی بسته شده بود. بدنش تا نیمه عریان و سینهاش از شدت شکنجه، چرک کرده و زخمهایش عفونت برداشته و قطرههای خون خشک شده بر سر و صورتش نمایان است. از درد به خود میپیچد. ناگهان مرد تنومند خشنی که در دستش کابل سیاه رنگی بود، در صحنه ظاهر شد. مرد تنومند با کابل به سر و سینهء آن مرد مجروح میزد و خون و چرک به دیوار اتاق میپاشید.
فیلم سوّم
اعدام تعدادی جوان در یک محوطهء کوچک به دست پسران صدام (عدی و قصی).
فیلم چهارم
ریختن بنزین بر روی تعدادی کودک و سوزاندن آنها. زنی بیست و چند ساله در صحنه است. جلادهای صدام ایستادهاند. در دستشان تیغهای بسیار تیزی است. آنها به آن زن حمله کرده و وی را تکهتکه میکنند. آن زن فریاد میزند و کمک میخواهد؛ اما آنها به جنایت خود ادامه میدهند تا اینکه آن زن بیهوش نقش بر زمین میشود. جلادی لبخند میزند و فیلم تمام میشود.
فیلم پنجم
استخوان گونه و سینهء جوانی در حدود 20 ساله شکسته میشود. جرم او این است که برادرش عضو حزبالدعوة است.
فیلم ششم
مردی اعتراف نمیکند. کودک 2 سالهء او را میآورند و جلوی سگهای هار و گرسنه میاندازند. سگها در مقابل چشمان پدر، کودک را تکهتکه میکنند و خورند.
فیلم هفتم
- بریدن زبان با تیغ.
- کشیدن ناخنها و دندانها بدون استفاده از مواد بیحس کننده
- بیرون آوردن چشم با دستگاه مخصوص.
- ریختن مواد اسیدی بر روی بدن.
- ریختن آب جوش بر بدن.
- تجاوز به زنان در مقابل خانواده.
اشغال کویت
صدام واقعن دیوانه بود اما چه کسی در مقابل میتوانست نه بگوید. صدام کویت را متهم میکند که نفتهای منطقهء «الرمیلة» را دزدیدهاند. صدام اظهار میدارد که کویت از نفت منطقهء یاد شده، معادل 28 میلیارد دلار بهرهبرداری کرده است و خواستار کل منطقهء الرمیله و الحاق آن به عراق میشود. صدام در نطق تلویزیونی، کویت را به خیانت متهم میسازد و کمکهای میلیارد دلاری اهدایی کویت در جنگ با ایران را فراموش میکند. صدام مرخصی نیروهای ارتش و سربازان را لغو میکند و خواستار اعزام متولدین سالهای بعد به سربازی میشود. واحدهای جدیدی به سرعت تشکیل میشوند. از نظر نظامی، ارتش او آمادهء یک ریسک جدید است؛ اما باید اوضاع داخلی کویت را هم آماده کند تا دست کم عذرش نزد برخی از محافل پذیرفته شود. دستگاه اطلاعات و امنیت عراق تلاش زیادی میکند تا سیاستمداران مخالف کویتی و همچنین فلسطینیان ساکن کویت را که اغلبشان طرفدار صدام بودند، تحریک نماید.
صدام میگوید: «با احمد سعدون و محمد القادری از جبههء دموکراتیک صحبت کردهایم.» صدام مدعی است که آنها با اصرار خواستار این هستند که عراق کویت را تصرف کند تا این سرزمین را از دست حکام آن نجات دهد و تأکید میکند که عراق این کار را خواهد کرد. «ما به برادرانمان کمک خواهیم کرد و این دولت فاسد را طرد خواهیم نمود. نیروهای ما تا کنج خانههایشان پیش خواهند رفت. ما آنها را وادار میکنیم که تحت امر ما باشند.»
سرانجام به تاریخ ژوئن 1990، نیروهای عراقی به سمت مرز کویت اعزام میشوند. 30 هزار نفر با تجهیزات کامل به منطقه اعزام شدند تا هستهء اولیهء اشغال کویت را تشکیل دهند. کسانی که از جنوب عراق میآمدند میگفتند که تانکها و ستونهای نظامی به سمت مرز کویت در حرکتند. در این باره از صدام سؤال کردم. وی این مسئله را تأیید کرد و گفت: «ما فقط چند لشگر را برای احتیاط به جنوب فرستادهایم. ممکن است برادران ما در کویت در مبارزه علیه آلصباح به کمک ما احتیاج پیدا کنند.» وی با این سخنان، اشغال کویت را مورد تأیید قرار داد. شمارش معکوس برای جنگ آغاز شده بود.
مذاکراتی که در جده با میانجیگری عربستان سعودی میان هیأت عراقی به ریاست «عزت ابراهیم الدوری» و هیأت کویتی به ریاست نخست وزیر و ولیعهد کویت (سعد عبدالله سالم الصباح) در جریان بود، با شکست مواجه میشود. در جریان این مذاکرات، کویت پیشنهاد عراق در رابطه با میدان نفتی الرمیله و همچنین جبران خسارتهای ادعایی عراق را نپذیرفت. عراق ادعا میکرد کویت نفت الرمیلة را سرقت کرده است. هیأت عراقی به بغداد بازگشت و مرز میان دو کشور بسته شد.
در ساعت 2 بامداد دوّم آگوست 1990، صدها تانک T-72 عراقی از مرز دو کشور در العبدلی گذر میکنند. تقریبن 350 دستگاه تانک، پایتخت کویت را مورد حمله قرار میدهند اما با مقاومت قابل توجهی روبهرو نمیشوند. تنها تعداد اندکی از نیروهای کویتی، در مدخلهای ورودی، مقاومت اندکی از خود نشان میدهند.
نیروی هوایی کویت به عربستان گریخته و تعداد 36 فروند جنگندهء میراژ اف-1 را به آن کشور میبرد. ارتش صدام موفق شد مراکز مهم از جمله قصر امیر کویت و ایستگاه رادیو تلویزیون را به سرعت تحت کنترل خود درآورد. هنگام تصرف قصر، نیروهای عراق با مقاومتی از جانب نیروهای کویتی به فرماندهی امیر فهد (برادر امیر جابرالصباح) روبهرو شدند. امیرفهد به همراه نیروهای محافظ امیر جابرالصباح، علیرغم سنگین بودن حملهء تانکهای عراقی، از قصر شجاعانه دفاع میکند. امیرفهد تا آخرین لحظه همچنان جنگید تا با گلولهء سربازان صدام از پای درآمد و بعد از آن دیگر آتش مقاومت خاموش شد.
امیر حابرالصباح و دیگر امیران کویت با فرار به عربستان سعودی نجات یافتند. معارضین عراقی که رژیم صدام از آنها دم میزد و دستاویز رژیم عراق برای اشغال کویت بودند و صدام ادعا میکرد که قصد کمک به آنها برای خلاصی از خاندان آلصباح را دارد، هیچکدام حاضر با همکاری با اشغالگران نشدند.
ژنرال راننده: حسین کامل حسن
به تاریخ چهارم آگوست 1990، صدام ابتدا حکومت پادشاهی کویت را به جمهوری تبدیل کرد، سپس دولتی جدید به ریاست سرهنگ «علاء حسین علی» را در کویت تشکیل داد. علاء حسین علی در سال 1379 در کویت محاکمه و جرم خیانت و همکاری با رژیم عراق، به اعدام محکوم شد. صدام ادعا میکرد که علاء حسین علی یکی از افسران ارتش کویت است که انقلاب را علیه رژیم پادشاهی رهبری کرده است. اما این ادعا دروغ بود. حاکم واقعی کویت، همسر دختر بزرگ صدام، «حسین کامل حسن» بود. او سگ هار اما وفادار صدام بود که دوران شغلی خود را به عنوان یک پلیس معمولی آغاز کرد. سپس به فضل و کرم صدام، ارتقاء مقام یافت و رانندهء ویژهء رئیس جمهور سابق عراق (احمد حسن البکر) شد. حسین کامل تا زمانی که البکر از دنیا رفت و رژیم به دروغ شایع کرد که او به علت سکتهء قلبی مرده است، رانندهء مخصوص البکر بود. البته البکر با سم کشندهای مسموم شد و این کار نیز توسط همان سگ هار صدام، یعنی رانندهء البکر به وقوع پیوست. حسین کامل در غذای البکر سم ریخت. پاداش این کار وی نیز، پلههای ترقی بود که توسط صدام برایش محیا گشت.
حسین کامل حسن (جنایتکار جنگی معدوم)
صدام در ابتدا، حسین کامل را جزء محافظان شخصی خودش کرد؛ سپس او را با اینکه ابتداییترین دروس نظامی را هم طی نکرده بود وتقریبن فردی بیسواد محسوب میشد، به درجهء ستوان یکمی ارتقاء داد. البته برای صدام و رژیم بعث، دانش و تجربه اهمیتی نداشت؛ مهم آن بود که این سگ هار، وفادار به صدام باشد. صدام بعدن دختر بزرگش (رغد) را به عقد و ازدواج حسین کامل درآورد؛ که این پاداش بسیار بزرگی برای این سگ هار محسوب میشد؛ زیرا تنها کسی چنین افتخاری پیدا میکرد که صدام به او اطمینان کامل داشته و وفاداری کامل خویش را به اثبات رسانده باشد. بعد هم دو برادر دیگر حسین کامل، با دو تن دیگر از دختران صدام ازدواج کردند. صدام کامل با دختر وسطی (رنا) و حکیم کامل با دختر کوچک صدام (حلا) ازدواج کردند؛ سه برادر با سه خواهر.
بدین ترتیب، حلقههای پیوند و ارتباط میان آنها محکمتر شد و برادر بزرگتر حسین کامل، به وزارت صنایع و صنایع نظامی منصوب شد. رانندهء بیسواد سابق، وزیر مهمترین وزارتخانه شد. این وزارتخانه، ادغامی از وزارت صنایع سابق و وزارت صنایع نظامی جدید بود. رانندهء بیسواد به این وزارتخانه نیز اکتفا نکرد. وزارت نفت هم توجه او را به خود جلب کرد. از این رو نزد صدام علیه وزیر نفت بدگویی کرد. او این شخص بینوا را مجبور ساخت که به طور آشکار و از طریق رادیو تلویزیون اعتراف کند که به وطنش خیانت کرده است. بلافاصله پایان کارش فرا رسید. روز بعد اعتراف، وزیر نفت به دستور صدام اعدام شد اما اعلام کردند که به مرض سکتهء قلبی از دنیا رفته است!
رانندهء بیسواد سابق، وزارتخانهء سوّم را هم تحویل گرفت. او همچنان پلههای قدرت را طی میکرد؛ تا جایی که پس از کشته شدن «عدنان خیرالله» در یک سانحهء عمدی هوایی، وزیر دفاع نیز شد.